-
هوای دل ابریست، ولی بارون نمی باره.
یکشنبه 14 آبانماه سال 1391 22:10
چند وقتی هست، پرم از غم، پرم از اشک، پرم از دلهره.. منتظر فردایی هستم که نمی دونم چطور می خواهد برام رقم بخوره... کاش فقط یه چیز، پول و همش همین. و همه چیز تموم. چه اهمیت داره که خوش هیکل باشی یا خوشتیپ، تحصیل کرده باشی یا فهمیده یا هر معیار دیگه ایی که واسه خودت داری و فکر می کنی برای زندگی کردن مناسب، مهم اینکه وضع...
-
درد عشقی کشیدهام که مپرس!
سهشنبه 2 آبانماه سال 1391 20:16
هشت سالی هست که از اون دوران میگذره، ولی هنوزم وقتی به خوابم میاد هیجان همون روزا رو داره، تو دلم یه جورایی انگاری آشوب میشه، ضربان قلبم بالا میره جوری که میتونم بشنومش وقتی از خواب میپرم، خب دیگه عشق دوران نوجونیه، شور و حال خودشو داره ... ولی نمی دونم پس چرا هنوز ذهنم نمیتونه اینو بفهمه که اون دیگه زندگی...
-
no name
سهشنبه 2 آبانماه سال 1391 19:43
زندگی حدوداً سه ماهه در بنگلور به پایان رسید، امتحانا سختیه خودشو داشت ولی خدا رو شکر با موفقیت به اتمام رسید. بودن با خواهرم و همسرش، خورشید کوچک و با دوستان تجربه خوبی بود و روزهای خوبی را در بر داشت و از اون موضوعاتی که ناراحت کننده بود و کلی دلخورم کرد، دلخوری از عزیزانی که منو دلخور میکنند ولی فکر میکنند...
-
تمدید هند
چهارشنبه 26 مهرماه سال 1391 19:33
و الان باید منتظره لحظهای باشم که آینده ای را در بر خواهد داشت انتظار برای تمدید ویزا. . . . . . . . . . و هزار بار شکر پلیس استیشن 2011/ 12/ 09
-
چکیده ای از نوشته های
دوشنبه 19 دیماه سال 1390 19:02
اگه بگی ندارم، بابا باهات قهر می کنه (دفعه اول) دفعه دوم سعیده روی مخت راه میره که "اون بچه اونجاست، می خوام خوشحال بشه" ولی تو خودتو باید نگه داری و به بابا نگی چون ایندفعه دیگه قهر نمی کنه، به خودت فحش میده! ما هم که اینجا بیکاریم هی می ریم توی صف بانک سپه! قسمتی از کتاب "دلتنگی های من" 09.01.2012
-
دگر چه بگویم؟!
دوشنبه 19 دیماه سال 1390 19:02
هنگامی که بدنیا آمدم همواره می گفتند دوست بدار حالا همواره دوست میدارم میگویند؛...............فراموش کن ................. 17/11/2011
-
شروع زندگی در نروژ
دوشنبه 19 دیماه سال 1390 18:12
شروع مرحله ی جدید زندگی با استقبال خوبی روبرو نشد. شاید یه جورایی آزمایش بود که باید انجام می شد، اما کلی از انرژیمو گرفت. الان حدود دو هفته ایی می شه که نروژم. خدایی اش غربته. تنهایی. دوباره وارد بازی قدیمی شدم که زمان حال رو فراموش کردم و مدام به گذشته و آینده فکر می کنم... هیچ چیز جالبی هم اتفاق نمی افته که بشه...
-
آروم نیستم
چهارشنبه 6 مهرماه سال 1390 13:42
Normal 0 false false false EN-US X-NONE X-NONE امروز هم از اون روزهاییه که حسابی پرم. پرم از حرف، سکوت، ترس و هیجان. کاشکی خورشید کوچولو اینجا بود و آرومم می کرد. ولی گویا خودش هم می دونه هوای دل حسابی ابریست. نمی دونم، ولی دیگه حتی حس نوشتن هم ندارم. روزهای آخری حسابی سردم. ترس از چیزهای جدید و تجربه نشده. شروع مرحله...
-
پس می روم.
شنبه 2 مهرماه سال 1390 22:29
Normal 0 false false false EN-US X-NONE X-NONE الآن برم یا صبرکنم و دست نگه دارم اول خوب است. باید قدرش را بدانید. انشاءلله در بعضی امور دیگر نیز تسهیلاتی ایجاد خواهد نمود (قدرت مالی و کاری بدست خواهید آورد). دو م می تواند خوب باشد و احتمالش نیز دارای قوت است، اما متأسفانه احتمال خلاف و سوءعاقبتش نیز ضعیف نیست. بنظر...
-
مبارک است
سهشنبه 22 شهریورماه سال 1390 17:25
Normal 0 false false false EN-US X-NONE X-NONE دست نگهدارم و صبر کنم یا انجام بدم؟ بد است و نباید فریب ظاهر و آب و رنگش را بخورید. ماهیتش خوب است اما اولاً مرضی خداوند نیست و ثانیاً عاقبت خوشی ندارد. پس انجامش صلاح نیست. این موضوع و موضع بلاتردید امری صحیح الباطن و پذیرفتنی است. ولی گرفتن نتیجه مطلوب از آن کاملاً...
-
سفری به اروپا
یکشنبه 20 شهریورماه سال 1390 16:06
Normal 0 false false false EN-US X-NONE X-NONE چند وقت پیش از یکی از دوستانم ایمیلی گرفته بودم که نوشته بود تا حالا با یک پاسپورت ایرانی خارج از ایران سفر کردی که بدونی ایرانی بودن یعنی چی؟ با تمام ارق ملی که دارم و ایرانم رو دوست دارم، فهمیدم که چقدر سخته سفرکردن به خارچ از ایران با پاسپورت ایرانی. امروز اولین روز...
-
برگ نوشته ایی از روزهای سمینار در تمیل نادو *
پنجشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1390 19:20
هفتم ماه ژانویه است. با ایوب سر کلاس بیوتکنولوژی نشستیم و منتظر این هستیم که مهمانهاشان از راه برسند. مثل تمامی دفعاتی که سر کلاسها می نشینم و خاطرات کوچکی یادداشت می کنم برای یادگاری و یادآوری روزای شیرین گذشته. روزهای سربازی، روزهای دانشگاه در هند. بنده خدایی که دانسته یا ندانسته به این کالج آمده و مشغول به درس...
-
خراب شد...
پنجشنبه 4 آذرماه سال 1389 15:15
می خواهم بگریم می خواهم به اندازه 25 سال فریاد بزنم بخاطر امیدهایی که ناامید شد و ناامید کرد امیدم را و بخاطر تمام انرژی از دست رفته ام خدایا، این در حالی بود که همه عزیزانم بخاطر من به پابوست رفته بودند دعاها برایم خواندند و نذرها برایم گرفتند حکمتش چه بود که توان فهمیدنش را ندارم؟ مردود شدم در امتحانی که امتحان...
-
بی سایه تر ز خویش، حضوری ندیده ام حق دارد آفتاب قبولم نمی کند
یکشنبه 28 شهریورماه سال 1389 23:47
شروع کردم به حرف زدن در مورد چیزایی که دوباره پشیمون شدم بخاطر گفتنشون ... دوباره زیادی حرف زدم .... آخه دلم خیلی پر بود . در واقع باید بگم ذهنم خیلی پر بود ... پر از کلی فکر و تصمیم که باید گرفته می شد ... و همونطور که حدس می زدم باید خودم به تنهایی انجامشون می دادم .. چون هیچ کس نمی تونست کمکم کنه، در واقع کسی نبود...
-
ساده دل
سهشنبه 23 شهریورماه سال 1389 14:59
می دونی دلم ؟!! گاهی دلم می سوزه برای خودم ! ای دل ساده که سالهاست با منی و هنوز به ساده بودنت ادامه می دی ، چون همه را مثل خودت مهربون ، یکرنگ و قابل اعتماد می بینی . ولی تا کی ؟! آری ، حقیقت این است که تو باید تنها باشی . پس ای دل مهربون و ساده من تنها باش ، زیرا که هیچ گاه نمی توانی جز این باشی . و دگر غمگین مباش...
-
پایان
شنبه 13 شهریورماه سال 1389 15:22
یک پایان تلخ بهتر از یک تلخی بدون پایانِ
-
تنهایی
جمعه 29 مردادماه سال 1389 19:13
پس چرا اینجا کسی نیست ! چرا فریاد رسی نیست ! پس چرا در مجلس ما ، ماه رخ دوست تمام نیست ! چرا دوستداری نیست! من که با خنده دوست می خندم و گریه او می گریم پس چرا اینجا دگر از دوست احوالی نیست .
-
بدون شرح
پنجشنبه 28 مردادماه سال 1389 17:12
امروز : - سلام -خوبی ؟ -چه خبر ؟ -چه کارا می کنی ؟ -چیزی شده ؟ -اتفاقی افتاده ؟ - فردا : - سلام -خوبی ؟ -چه خبر ؟ -چه کارا می کنی ؟ -چیزی شده ؟ -اتفاقی افتاده ؟ - دفعه ی بعد . . . . .
-
حرفهای نگفته شده
شنبه 2 مردادماه سال 1389 18:04
بالاخره تموم شد . حرفهای ۲۵ سال از زندگی با اینکه کف دست و پاهام خیلی سرد شده بودن ، بدنم از عرق خیس شده بود ولی تموم شد . همه حرفهایی که داشتم و زدم . حالا دیگه خیالم راحته ، دیگه سبک شدم . اینقدر خوشحالم که مدام بغضم می گیره ... یه حسی درونمه که نمی تونم بیانش کنم . مشغله های فکریم خیلی خیلی کم شدن . با اینکه جوابی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 مردادماه سال 1389 15:57
گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد گفتم زمان عشرت دیدی که چون سر آمد گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید گفتا ز خوبرویان این کار کمتر...
-
یکی بود یکی نبود
پنجشنبه 31 تیرماه سال 1389 13:17
یکی بود وقتی که بود با وجودش دیگه تنهایی نبود . همه جا گرم بود ، آفتابی بود . گوش می داد به هر چیزی که بود ... می خواندم برایش ، از بهار ، خورشید ، از خواب ، از سکوت ، از دلِ تنگم . تا که بود همه جا سبز بود ، آبی بود . دیگه اندوه معنایی نداشت ، دیگه غمگینی نبود . یکی بود که بودنش کافی نبود ، ولی این اون نبود . اون...
-
توبه من خندیدی
سهشنبه 29 تیرماه سال 1389 10:51
توبه من خندیدی و نمی دانستی من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم باغبان از پی من تند دوید سیب را دست تو دید غضب آلوده به من کرد نگاه سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک و تو رفتی و هنوز سالهاست که در گوش من آرام آرام خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارام و من اندیشه کنان غرق این پندارم که چرا باغچه کوچک خانه...
-
وقتی دلم می گیره
پنجشنبه 27 خردادماه سال 1389 22:29
وقتی دلم می گیره چند قطره اشک می تونه درمان خوبی واسش باشه و معمولاً بعدش حال بهتری دارم . وقتی دلم می گیره ، حتی یه نگاه محبت آمیز می تونه بغض تو گلو فشردمو باز کنه . تحریک پذیر می شم و موضوعاتی که شاید بارها به طور معمول از کنارشون می گذشتم می تونن احساساتمو تحریک کنن و شروع یه یادآوری باشن . یادآوری چیزهایی که...
-
مرغ یه پا داره
پنجشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1389 16:52
آقا مرغم یه پا داره حالا شما هرکاری می خوای بکنی بکن هرچی هم می خوای بگی بگو ولی من میگم 1پا داره آسمونم به زمین بچسبه بازم چی؟ همون که اول گفتم، یه پا اگر گناه نباشه، خدا هم بیاد زمین بگه آقا جون من اینو آفریدم با جفت پا ، میگم نه این یه پا داره البته گاهی اوقات خودم هم می دونم که مرغم دوتا پا رو داره اما چون گفتم...
-
بعد از مدتها می نویسم
سهشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1389 23:58
و امروز بعد از مدتها می نویسم از دلتنگی ام برای باران می نویسم می نویسم از بوی خاک باران خورده می نویسم از درختان جوان از صدای شُرشُر باران می نویسم از یاس می نویسم از کوچه باغ باران را می نویسم از صدایش، از بهار می نویسم آری آمده اینک بهار بوی یاس، بوی خاک باران خورده بوی سبز سبزی دلهایمان می نویسم بعد از ماهی، شنیدن...
-
مشخصات کلی متولدین بهمن ماه:
پنجشنبه 27 اسفندماه سال 1388 19:03
مشخصات کلی متولدین بهمن ماه: بسیار حسّاس ، استوار و ثابت قدم ، واقعاْ عاقل و تودار ، بدون ریا و تزویر ، انسان واقعاْ خوب ، دانا ، خونسرد ، رک گو ، روی خودش بیش از دیگران حساب می کند ، مستقل ، منطقی ، عاشق بشریّت و انسانیّت ، فکر دیگران را میخواند ، ثابت قدم ، آرامش دوست ، کمک رسان ، آسان زندگی می کند ، پرسه زدن را...
-
شروع یک صبح بهاری
پنجشنبه 20 اسفندماه سال 1388 20:19
همراه با صبح بهاری زیبا دیده از خواب گشوده و روز خود را شروع کرده آبی رنگ آسمان صدای پرندگان وحش و طلوع دو خورشید که گرمای یکی گرما بخش زندگیست و تابش اشعه های آن بر روی برگ درختان که تازه سر از پوسته سفت و سخت شاخه ها باز کرده و به این هستی آمده اند، رنگ سبز آنها را زیباتر از هر لحظه نمایان می کند و دگر، خورشید کوچک،...
-
خواب
پنجشنبه 20 اسفندماه سال 1388 20:19
وقتی در کنار او بود آرامش خاصی داشت فکرهایی که آزارش می دادند به سراغش نمی آمدند حتی متوجه نشد چه وقت به خواب رفت وقتی از خواب برخاست که وقت رفتن بود و او اندوهگین که چرا به خواب رفته چقدر خوب بود اگر او درک می کردکه از وجود او ست که به خواب رفته به خوابی نه از خستگی ، از راحتی و از آرامش و خوابی غیر ارادی زیرا که می...
-
ساعاتی کنار دریاچه
پنجشنبه 20 اسفندماه سال 1388 20:18
آبی رنگ آب دریاچه و سبزی درختان تنومند اطراف احاطه امان کرده اند و با پائین آمدن خورشید و غروب آن گویی می خواهند ما را در خود ببلعند و من در کنار دختر خورشید ... آخرین تلالوء خورشید بر روی آب ، ماهیگیری که با قایق کوچکش در حال به دام انداختن ماهی های دریاچه است و صدای خنده دخترکی از دور دست که معشوقش او را می خنداند ....
-
دوباره بهار
پنجشنبه 20 اسفندماه سال 1388 20:18
و پس از دو بهار متوالی خزان شد و لطافت شکوفه های بهاری را نادیده گرفت از گرمای تابستان گرم شد تابستان را هم نادیده گرفت و از آن گذشت تابستان خوشحال بود که جای خود را به بهار داده و خوشحال بود که می دید غنچه های بهاری سر از پیله خود باز کرده و گل شده اند ازنظر او تمام این تغییرات زیبا و لطیف بود کار تابستان گرما بخشیدن...