یک بهمنی اصیل

یاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد

یک بهمنی اصیل

یاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد

هوای دل ابریست، ولی بارون نمی باره.

چند وقتی هست، پرم از غم، پرم از اشک، پرم از دلهره..

منتظر فردایی هستم که نمی دونم چطور می خواهد برام رقم بخوره...
کاش فقط یه چیز، پول و همش همین.
و همه چیز تموم.

چه اهمیت داره که خوش هیکل باشی یا خوشتیپ، تحصیل کرده باشی یا فهمیده یا هر معیار     دیگه ایی که واسه خودت داری و فکر می کنی برای زندگی کردن مناسب، مهم اینکه وضع اقتصادی خوبی داشته باشی که بتونی ساپورت کنی....

وقتی پول باشه همه چیزم کنارش میاد، سلامتی، عشق، تحصیل و رفتن به اروپا که الان بزرگترین دغدغه های زندگی منن...
بنظرم وقتی آدم پول داشته باشه شخصیتم می تونه باهاش بخره...

می دونم که فقط دارم حسرت می خورم و این کارو هم دوست ندارم چون کمکی بهم نمی کنه.
امروز کمی حس حسادت، توم تحریک شد با اینکه حسود نیستم ولی حسرت نداشتنه پول و خوردم، ماشین صد میلیونی نمی خوام ولی کاشکی انقدری داشتم که می تونستم برم نروژ فوقمو بخونم. ولی افسوس که حتی دیگه فکر نمی کنم اینجا هم بتونم به درس خوندنم ادامه بدم.
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد