بالاخره تموم شد .
حرفهای ۲۵ سال از زندگی
با اینکه کف دست و پاهام خیلی سرد شده بودن ،
بدنم از عرق خیس شده بود
ولی تموم شد .
همه حرفهایی که داشتم و زدم .
حالا دیگه خیالم راحته ، دیگه سبک شدم .
اینقدر خوشحالم که مدام بغضم می گیره ...
یه حسی درونمه که نمی تونم بیانش کنم .
مشغله های فکریم خیلی خیلی کم شدن .
با اینکه جوابی قطعی نگرفتم ولی دیگه تموم شد .
بقیه چیزا دست خدا .
مامان و بابای عزیزم دوستتون دارم ...
الان و برای همیشه ... بوووووسسسس .
وای پسر خیلی سخته گفتنش ولی خوشحالم که خودتو خالی کردی
سلام
اومدم پیشت
جرا از خودت دلت گرفته
خواستی تبادل لینک هم می کنم