یک بهمنی اصیل

یاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد

یک بهمنی اصیل

یاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد

دوباره بهار

و پس از دو بهار متوالی خزان شد 

و لطافت شکوفه های بهاری را نادیده گرفت 

از گرمای تابستان گرم شد 

تابستان را هم نادیده گرفت  

و از آن گذشت

تابستان خوشحال بود که جای خود را به بهار داده 

و خوشحال بود که می دید غنچه های بهاری سر از پیله خود باز کرده و گل شده اند 

ازنظر او تمام این تغییرات زیبا و لطیف بود 

کار تابستان گرما بخشیدن بود 

و کار بهار طراوت و تازگی 

خزان رفت و دوباره بهار شد و فصلها را اینگونه رقم زد 

بهار بهار بهار بهار 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد