یک بهمنی اصیل

یاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد

یک بهمنی اصیل

یاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد

مرغ یه پا داره

آقا مرغم یه پا داره 

حالا شما هرکاری می خوای بکنی بکن 

هرچی هم می خوای بگی بگو 

ولی من میگم 1پا داره 

آسمونم به زمین بچسبه 

بازم چی؟ همون که اول گفتم، یه پا 

اگر گناه نباشه، خدا هم بیاد زمین بگه آقا جون من اینو آفریدم با جفت پا،  

میگم نه 

این یه پا داره 

البته گاهی اوقات خودم هم می دونم که مرغم دوتا پا رو داره 

اما چون گفتم اون یه پاست، پس اصلاً عوض نمیشه 

درواقع نمی خوام که عوضش کنم 

همونطوری باید بمونه تا وقتی که بمیره 

بعضی وقتها می دونم اگر مرغم با دوپا باشه به نفع خودم هم هست  

ولی،

یه چیزی گفتم، عوضش هم نمی کنم 

خلاص 

تمام 

یک کلام 

بس 

 

 آخه دلیلش؟؟  

 

همین دیگه 

اصلاً بی دلیل 

دوست دارم اینطوری باشه 

هیچ دلیلی هم براش ندارم 

نه نه نه 

یه دلیل براش دارم 

چون که قبلاً گفته بودم که  

آقا مرغم یه پا داره

بعد از مدتها می نویسم

و امروز بعد از مدتها می نویسم 

از دلتنگی ام برای باران می نویسم 

می نویسم از بوی خاک باران خورده 

می نویسم از درختان جوان 

از صدای شُرشُر باران می نویسم 

از یاس می نویسم 

از کوچه باغ 

باران را می نویسم 

از صدایش، از بهار می نویسم 

آری آمده اینک بهار 

بوی یاس، بوی خاک باران خورده 

بوی سبز 

سبزی دلهایمان 

می نویسم 

 

  

 

بعد از ماهی، شنیدن باران می تواند لذت خاصی داشته باشد 

و این لذت می تواند کاملتر شود وقتی دیدن باران را از خدایت خواسته باشی 

چقدر دلم تنگ بود برای باران، برای صدایش، جَوَش 

همیشه باران را به چشم یک زندگی دوباره و جدید نگاه می کنم 

تازگی و طراوت می بخشد و زندگی می دهد 

نمی دانم چرا، شاید چون پاکی اش شوینده است 

شاید چون موجودات را زنده نگه می دارد 

و یا چون جامه ای نو به درختان می پوشاند 

هرچند که با تمامی این اوصاف، هیچگاه دوست ندارم زیر باران قدم زنان راه بروم