یک بهمنی اصیل

یاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد

یک بهمنی اصیل

یاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد

خراب شد...

می خواهم بگریم 

می خواهم به اندازه 25 سال فریاد بزنم 

بخاطر امیدهایی که ناامید شد و ناامید کرد امیدم را 

و بخاطر تمام انرژی از دست رفته ام 

خدایا، این در حالی بود که همه عزیزانم بخاطر من به پابوست رفته بودند 

دعاها برایم خواندند و نذرها برایم گرفتند 

حکمتش چه بود که توان فهمیدنش را ندارم؟ 

مردود شدم در امتحانی که امتحان زندگی آینده ام بود 

خدایا، قدرتی می خواهم که بتوانم تغییر دهم آنچه که قابل تغییر است 

و ذهنی می خواهم تا بتوانم درک کنم آنچه را که قابل تغییر نیست 

هدفی بود که باید بسویش می رفتم و بهر شکل باید آن را بدست میاوردم 

پس چرا در راه رسیدن به آن، هنگامی که همه چیز بنظر خوب پیش می رفت از دستش دادم؟  

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

دیگه حسابم با خودمم صاف نمیشه...

نظرات 1 + ارسال نظر
رضاکیانی یکشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 04:21 ب.ظ http://wormbook.blogsky.com/

چه جالب. منم بهمنی ام ولی نمی دونم که اصالتم چقدره. خوش به حالت که دست کم درجه خلوص ت رو می دونی.
خواستم بگم که وبلاگت کلا غیرقابل خوندنه. مطالب رو نمی گم ها برادر. رنگ بک گراند عکسی که گذاشتی یه قسمتش جلوی دیده شدن نوشته هات رو می گیره. نوشته هات سفیدن و نور روی دیوار هم سفید. باعث میشه نشه درست خوند.
خوب دیگه همین. مواظب خودت باش و از این دست حرفها...
پی نوشت: مجید جان دلبندم ارق ملی نه، عرق ملی.(به کسر عین و سکون ر)

ممنون دوست عزیز بابت تذکرت.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد