یک بهمنی اصیل

یاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد

یک بهمنی اصیل

یاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد

بعد از مدتها می نویسم

و امروز بعد از مدتها می نویسم 

از دلتنگی ام برای باران می نویسم 

می نویسم از بوی خاک باران خورده 

می نویسم از درختان جوان 

از صدای شُرشُر باران می نویسم 

از یاس می نویسم 

از کوچه باغ 

باران را می نویسم 

از صدایش، از بهار می نویسم 

آری آمده اینک بهار 

بوی یاس، بوی خاک باران خورده 

بوی سبز 

سبزی دلهایمان 

می نویسم 

 

  

 

بعد از ماهی، شنیدن باران می تواند لذت خاصی داشته باشد 

و این لذت می تواند کاملتر شود وقتی دیدن باران را از خدایت خواسته باشی 

چقدر دلم تنگ بود برای باران، برای صدایش، جَوَش 

همیشه باران را به چشم یک زندگی دوباره و جدید نگاه می کنم 

تازگی و طراوت می بخشد و زندگی می دهد 

نمی دانم چرا، شاید چون پاکی اش شوینده است 

شاید چون موجودات را زنده نگه می دارد 

و یا چون جامه ای نو به درختان می پوشاند 

هرچند که با تمامی این اوصاف، هیچگاه دوست ندارم زیر باران قدم زنان راه بروم 

نظرات 1 + ارسال نظر
*pegi پنج‌شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 02:35 ب.ظ

چه خوب که دوباره نوشتی
وقتی می نویسی احساس نزدیکی بیشتری باهات می کنم
باورت میشه؟

باور می کنم .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد