یک بهمنی اصیل

یاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد

یک بهمنی اصیل

یاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد

هوای دل ابریست، ولی بارون نمی باره.

چند وقتی هست، پرم از غم، پرم از اشک، پرم از دلهره..

منتظر فردایی هستم که نمی دونم چطور می خواهد برام رقم بخوره...
کاش فقط یه چیز، پول و همش همین.
و همه چیز تموم.

چه اهمیت داره که خوش هیکل باشی یا خوشتیپ، تحصیل کرده باشی یا فهمیده یا هر معیار     دیگه ایی که واسه خودت داری و فکر می کنی برای زندگی کردن مناسب، مهم اینکه وضع اقتصادی خوبی داشته باشی که بتونی ساپورت کنی....

وقتی پول باشه همه چیزم کنارش میاد، سلامتی، عشق، تحصیل و رفتن به اروپا که الان بزرگترین دغدغه های زندگی منن...
بنظرم وقتی آدم پول داشته باشه شخصیتم می تونه باهاش بخره...

می دونم که فقط دارم حسرت می خورم و این کارو هم دوست ندارم چون کمکی بهم نمی کنه.
امروز کمی حس حسادت، توم تحریک شد با اینکه حسود نیستم ولی حسرت نداشتنه پول و خوردم، ماشین صد میلیونی نمی خوام ولی کاشکی انقدری داشتم که می تونستم برم نروژ فوقمو بخونم. ولی افسوس که حتی دیگه فکر نمی کنم اینجا هم بتونم به درس خوندنم ادامه بدم.

درد عشقی‌ کشیده‌ام که مپرس!

هشت سالی‌ هست که از اون دوران میگذره، ولی‌ هنوزم وقتی‌ به خوابم میاد هیجان همون روزا رو داره، تو دلم یه جورایی انگاری آشوب می‌شه، ضربان قلبم بالا میره جوری که می‌تونم بشنومش وقتی‌ از خواب میپرم، خب دیگه عشق دوران نوجونیه، شور و حال خودشو داره ...

ولی‌ نمی دونم پس چرا هنوز ذهنم نمی‌تونه اینو بفهمه که اون دیگه زندگی‌ خودشو داره و حتا تو ضمیر ناخدا گاهمم اون دیگه باید پاک شه، راستی‌ میگن اگه خوابه کسی‌ و ببینی‌ که بهش فکر نمی کردی شاید اون داشته به تو فکر می کرده ، یعنی‌ بعضی‌ وقتا اونم به من فکر میکنه ؟!؟!

امیدوارم که اینطور نباشه.....
 اصلا قاطی‌ کردم خودمم نمیدونم چی‌ دارم میگم....
دیشب مثل خیلی‌ از شبا دیگه وقتی‌ از خواب پریدم انقدر احساساتم زیاد بود که دوباره گریم گرفت‌ عیبی نداره درد عشقی‌ کشیده‌ام که مپرس ...  


22/01/2012         

no name

زندگی‌ حدوداً سه ماهه در بنگلور به پایان رسید،  امتحانا سختیه خودشو داشت ولی‌ خدا رو شکر با موفقیت به اتمام رسید.
بودن با خواهرم و همسرش، خورشید کوچک و با دوستان تجربه خوبی بود و روزهای خوبی را در بر داشت و از اون موضوعاتی  که ناراحت کننده بود و کلی‌ دل‌خورم کرد،  دلخوری از عزیزانی که منو دلخور میکنند ولی‌ فکر میکنند حرفاشون از روی محبت و دلسوزی، به اصطلاح شون صلاح منو میخوان ولی‌...
گذراندن لحظاتی آرامش بخش با دختر خورشید و دوستان، آماده شدن واسه زندگی‌ دو ماهه با دختره کوچکم و دوست مثل برادرم.





20/01/2012