پس چرا اینجا کسی نیست !
چرا فریاد رسی نیست !
پس چرا در مجلس ما ، ماه رخ دوست تمام نیست !
چرا دوستداری نیست!
من که با خنده دوست می خندم و گریه او می گریم
پس چرا اینجا دگر از دوست احوالی نیست .
امروز :
- سلام
-خوبی ؟
-چه خبر ؟
-چه کارا می کنی ؟
-چیزی شده ؟
-اتفاقی افتاده ؟
-
فردا :
- سلام
-خوبی ؟
-چه خبر ؟
-چه کارا می کنی ؟
-چیزی شده ؟
-اتفاقی افتاده ؟
-
دفعه ی بعد
.
.
.
.
.
بالاخره تموم شد .
حرفهای ۲۵ سال از زندگی
با اینکه کف دست و پاهام خیلی سرد شده بودن ،
بدنم از عرق خیس شده بود
ولی تموم شد .
همه حرفهایی که داشتم و زدم .
حالا دیگه خیالم راحته ، دیگه سبک شدم .
اینقدر خوشحالم که مدام بغضم می گیره ...
یه حسی درونمه که نمی تونم بیانش کنم .
مشغله های فکریم خیلی خیلی کم شدن .
با اینکه جوابی قطعی نگرفتم ولی دیگه تموم شد .
بقیه چیزا دست خدا .
مامان و بابای عزیزم دوستتون دارم ...
الان و برای همیشه ... بوووووسسسس .