یک بهمنی اصیل

یاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد

یک بهمنی اصیل

یاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد

تنهایی

پس چرا اینجا کسی نیست !

چرا فریاد رسی نیست !

پس چرا در مجلس ما ، ماه رخ دوست تمام نیست !

چرا دوستداری نیست!

من که با خنده دوست می خندم و گریه او می گریم

پس چرا اینجا دگر از دوست احوالی نیست .

بدون شرح

امروز :

- سلام

-خوبی ؟

-چه خبر ؟

-چه کارا می کنی ؟

-چیزی شده ؟

-اتفاقی افتاده ؟

- 



فردا :

- سلام

-خوبی ؟

-چه خبر ؟

-چه کارا می کنی ؟

-چیزی شده ؟

-اتفاقی افتاده ؟

- 




دفعه ی بعد

.

.

.

.

.




حرفهای نگفته شده

بالاخره تموم شد .

حرفهای ۲۵ سال از زندگی

با اینکه کف دست و پاهام خیلی سرد شده بودن ،

بدنم از عرق خیس شده بود

ولی تموم شد .

همه حرفهایی که داشتم و زدم .

حالا دیگه خیالم راحته ، دیگه سبک شدم .

اینقدر خوشحالم که مدام بغضم می گیره ...

یه حسی درونمه که نمی تونم بیانش کنم .

مشغله های فکریم خیلی خیلی کم شدن .

با اینکه جوابی قطعی نگرفتم ولی دیگه تموم شد .

بقیه چیزا دست خدا .









مامان و بابای عزیزم دوستتون دارم ...

الان و برای همیشه  ... بوووووسسسس .

گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد گفتم زمان عشرت دیدی که چون سر آمد                  
گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید گفتا ز خوبرویان این کار کمتر آید گفتا که شب رو است او از راه دیگر آید گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید گفتا تو بندگی کن کو بنده پرور آید گفتا مگوی با کس تا وقت آن درآید گفتا خموش حافظ کاین غصه هم سر آید