یکی بود وقتی که بود با وجودش دیگه تنهایی نبود .
همه جا گرم بود ، آفتابی بود .
گوش می داد به هر چیزی که بود ...
می خواندم برایش ، از بهار ، خورشید ، از خواب ، از سکوت ، از دلِ تنگم .
تا که بود همه جا سبز بود ، آبی بود .
دیگه اندوه معنایی نداشت ، دیگه غمگینی نبود .
یکی بود که بودنش کافی نبود ، ولی این اون نبود .
اون دیگه رفت ، دیگه شد یکی نبود .
سرد شد همه جا وقتی که رفت .
آسمون ابری شد ، بارون زمستونی شد .
زرد شد وقتی که رفت .
حالا اون رفت و منهم فهمیدم که چه بود ، یکی بود یکی نبود .
یکی بود
یکی که می خواست حالا حالاها باشه
اما یه روز دیگه نخواستیش
حالا داره کم کم یکی "نبود" میشه